بیست و پنج سال پس از فروپاشی محیطزیست که زمین را غیرقابل سکونت کرده است، مادر، پدر و پسر در پناهگاه مجلل خود محبوس شدهاند، جایی که تلاش میکنند با چنگ زدن به آداب روزمره زندگی، امید و حس عادی بودن را حفظ کنند—تا اینکه ورود یک غریبه، دختر، روال خوشحالکننده آنها را بر هم میزند. با افزایش تنشها، وجود ظاهراً ایدهآلشان شروع به فروپاشی میکند.