یوگنی آنگین زندگی پرشکوهی دارد: بالماسکهها، مهمانیها، افتتاحیههای تئاتر و دیگر سرگرمیهای بیمایهای که پایتخت برای یک جوان فراهم میکند. اما زندگی اجتماعی مدتهاست که او را خسته کرده، بنابراین خبر بیماری عمویش که در روستا زندگی میکند را فرصتی برای فرار میبیند. با این حال، وقتی به ملک عمویش میرسد، از مرگ او باخبر میشود؛ مرگی که چندان یوگنی را ناراحت نمیکند. وضعیت مالی او بسیار نابسامان است و عمویش ثروتمند بوده و وارث دیگری ندارد.