اینها سالهای جنگ جهانی اول است و دکتر استفانو زورزی روزهای خود را در درمانگاه معافیت در یکی از شهرهای بزرگ شمال ایتالیا میگذراند، جایی که نه تنها از سربازانی که از کشتار جبهه بازمیگردند مراقبت میکند، بلکه با شبیهسازی و خودآزاری کسانی که امیدوارند معاف شوند، مبارزه میکند و آنها را به دادگاه نظامی میفرستد. اگرچه استفانو تمام تلاش خود را برای درمان سربازان و بازگرداندن آنها به جبهه میکند، دکتر جولیویو فارادیو آنها را بیمار میکند یا به آنها کمک میکند تا خود را بهاندازه کافی زخمی کنند که معاف شوند. این دو پزشک که در دانشگاه با یکدیگر تحصیل کرده و دوستان صمیمی بودهاند، نه تنها بهطور مخفیانه در سطح حرفهای با یکدیگر به رقابت میپردازند، بلکه در سطح احساسی نیز با هم رقابت دارند: هر دو به آنا، پرستار شجاع و با شخصیت قوی، مرتبط هستند. اما زمانی که اپیدمی بزرگ تب "اسپانیایی" در سال ۱۹۱۸ فرا میرسد، زمان عشق، سیاست و علم بهطور خطرناکی با یکدیگر درهم میآمیزند...